آن شربت را خوردم گويا از بندها رها شده بودم، بلند شدم رفتم منزل امام باقر عليه السلام. هنوز بر امام وارد نشده بودم كه حضرت فرمودند: بدنت سالم شد؟ گريه كنان داخل اتاق شدم و سلام كردم و دست امام را بوسيدم.
امام فرمودند: چرا گريه مي كني؟ گفتم: از دوري شما گريه مي كنم. حضرت فرمودند: آن شربت را چگونه يافتي؟ گفتم: گواهي مي دهم كه شما اهل بيت رحمتيد وقتي غلام شربت را آورد طاقت ايستادن را نداشتم اما وقتي شربت را خوردم كانّه از بند آزاد شده بودم. حضرت فرمودند: اي محمد آن شربت را كه خوردي از خاك قبر جدّم امام حسين عليه السلام بود و بهترين چيزي است كه من به آن استشفاء مي نمايم و هيچ چيزي را بر آن برابري مكن و ما از آن خير بسيار مي بينيم.