چه گرانبهاست اين دُر ناب از قلم دکتر محمدرضا سنگري:
((عاشورا بهشت ما، سرنوشت ما و سرگذشت ماست!))
بیتردید حماسه جاودان کربلا هماره در گذرگاه تاريخ، ملتهای مسلمان را غيرت و شرفي ديگر میبخشید تا در پرتو اين واقعه سترگ به حيات حقيقي دست يابند.
حماسه هشت سال دفاع مقدس نيز مُنبعث از همين نهضت عاشورايي و برخاسته از تفکر شهادتطلبی است.
اينک، اما در هجمه و همهمه امويان و يزيديان زمان، دگربار نيک فرزندان اين آبوخاک، دل به طوفان بلا دادهاند و سر و تن به تيغ و سنان به حضرت ثارالله و شهيدان نينوا جويندگان راه حقیقتاند.
مردان آبدیده از جنس پولاد با شمشيري آخته به ايمان, عزمي عظيم و پایدررکاب با سربند ((مدافعان حرم)).
سربازان سرسپردهای چون ((محسن حججي)) که نامآورانی گمناماند و گمناماني نامآور!
سرداراني که سر میدهند؛ اما ننگ و عار به جان نمیخرند…
غيور مرداني که سلفي ((عزت)) میگیرند، ولي تن به ذلت نمیدهند…
نسل چهارم انقلاباند، اما عجيب گوي سبقت ربودند از مدعياني که ايمان به جرعهای جام فروختند و تکهای نان!
اين علیاکبرهای زمان، چه با بصيرت، مناجات معرفتي سید مهدی شجاعي را لبيک گفتند که:
(اي خداي علیاکبر! ما را در سنت ذبح عزيزان، پيش پاي محبوب، شيعه حسين (ع) قرار ده و ((يا ليتنا کنا معک)) ما را آکنده از صداقت و اخلاص کن.
اي مردترين!
در دوراهي يقين و ترديد که آدميزاد اسيرخويشتن خويش است…
در روزگاري که اینهمه ((سر)) در جهان مجازي میچرخد…
در اين وانفساي غريب که هزاران ((سر)) پي ((چشم)) میگردد و هزاران ((چشم)) پي سر…
تو چه مردانه تن از بند اسارت رهانيدي، (سر و چشم يکي کردي، دل از مجاز برکندي و برکنگره حقيقت نشستي!
جانانه سوار بر توسن شرف، خويشتن خويش به بزنگاه رسانيدي …!
و لحظهای بعد سخاوتمندانه ((سر)) دادي و صلابت آموختي تا جوانمردي در چشمانت حماسه بيافريند و ((عشق)) عمود خيمه ايمانت باشد.
عزيز برادرم!
چه باشکوه به ((سر)) قيمت دادي در اين آشفته بازار دنيا که ((سر)) هر کس به تن اش گرم است و …!
کوه غيرت من!
اين ((سر)) مبارک است و اين آزادگي ستودني!
گويي سيد شهيدان اهل قلم، آويني، سالها قبل نام تو را در طومار ((عند ربهم يرزقون)) ثبت کرده است.
که اینگونه نگاشت:
مگر نه آنکه گردنها را باريک آفریدهاند تا در مقتل کربلاي ((عشق)) آسانتر بريده شود!
و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدي ستاندهاند که ((حسين)) (ع) را از ((سر)) خويش بيشتر دوست داشته باشد!
سردار بیسر من! خوشآمدی به وطن!
حالا که آمدي، حالا که قدم به چشمان يک ملت گذاشتي، حالا که حجتي شدي، براي معادلات و محاسبات جماعت چرتکه به دست سست ايمان بايد در برابر تن بیسرت باافتخار زانو زد و فرياد برآورد:
((اللهم تقبل منا…))
در وصف تو چه میتوان گفت اي ذبح عظيم، جزء ((ما رايت الا جميلا))؟!
اصلاً تمام شهادت تو روضه است و تماشايي …!
اسارتات، شهامتات، لب تشنه و خشکيده ات، دستان بستهات و بازگشت غرور آفرينت در عرفهای که ((سر)) مسلم بن عقيل را برمناره آويختند.
ما را ببخش که اینقدر ساده از کنارتان میگذریم ملازمان حرم، فداييان زينب (س).
که يادمان رفته، به قول شاعر: (رجب افشنگ)
حالا پس از جنگ
يکي بايد باشد
پيراهن وطن را در برکند
فراخ سينه و گشادهدست
راه غبارآلود را
از چهره بسترد
و بگويد که اين خاک
گنجينه اسرار شهيدان کربلاست
آري حججیها حقيقت ايمان را با اعجاز يقين دريافتند و رسالت خويش به احسن وجه به انجام رسانيدند.
هم آنان که در بزنگاه تاريخ نداي ((اهل من ناصر ينصرني)) حسين (ع) را در دفاع از حريم اسلام لبيک گفتند و به خيل عاشورائيان پيوستند.