از چشمهایش مثل ابر بهار، باران آمد. از کار تدفین زهرا –سلام خدا بر او-، فارغ شده بود. رو کرد به مزار پیامبر(ص)؛ «یا رسولالله! امانتت برگردانده شد... اما در فراق فاطمهات صبرم کم شده، طاقتم تمام شده...»۲. این شکایت از بیصبری و کمطاقتی را همان مردِ جنگیِ عرب داشت میگفت، همان فاتح خیبر؛ صاحبِ ذوالفقار؛ مردِ لیله المبیت. میدانید! خیلی سخت است آدم «بهترین یاورش برای بندگی خدا» را، آرام و مخفی، توی تاریکی شب به دست خاک بدهد.
فاطمیهها آدم دلش میخواهد بنشیند و برای آن مرد بزرگ گریه کند؛ وقتی که صبرش تمام شده بود، وقتی که اندوهش ابدی شده بود.
پینوشت:
۱. نعم العون علی طاعه الله
۲. نهج البلاغه/ خطبه ۲۰۲
۲. نهج البلاغه/ خطبه ۲۰۲