به گزارش
بلاغ، به نام خدا. موضوع انشاء: خاطره از سخنان رئیسجمهور با مردم
ما به خانه اصغر رفته بودیم تا باهم برای امتحان درس بخوانیم. صدای تلویزیون نگذاشت ما زیاد درس بخوانیم، مادربزرگ اصغر هم داد زد انقدر درس نخونید، آخرش کور میشید، بیاین تلویزیون تماشا کنید. همه از اوضاع بد و بیکاری و گرانی حرف میزدند و ناراحت بودند، اما رئیسجمهور حرفهای دیگری میزد که ما همه اشک شوق میریختیم، آخر تا حالا همه به ما دروغ میگفتند و تازه فهمیدیم که هیچ کس سواد درست و حسابی ندارد.
ما خیلی خوشحالیم که رئیسجمهور راستش را به ما گفت، مادربزرگ اصغر گفت: من میدانستم که بقیه چاخان میگویند و وضع مملکت انقدرها هم خراب نیست، الان صاحبش اومد و خودش داره میگه وضعمون خوبه و مملکت آباد شده. حالا یه نادونی اومده دلار رو گرون کرده، ربطی به این بیچارهها نداره، اینام خودشون دنبالشن، گیرش بیارن، پدرشو در میارن حتما.
حقیقتش ما خیلی ناراحت بودیم اما وقتی که رئیسجمهور را در تلویزیون دیدیم انقدر خوشحال شدیم و مادربزرگ اصغر انقدر خندید که دندان مصنوعیش از دهانش درآمد و خورد توی تلویزیون.
به خاطر اینکه رئیسجمهور گفت بیکاری جوانان نگرانکننده است، پدر اصغر خیلی برای سه تا بچه بیکار وزیر ناراحت شد و به برادر اصغر سرکوفت زد که یاد بگیر، وزیر کشور سه فرزند تحصیلکرده بیکار در خانه داره و تو همش میروی بیرون، یه کم بتمرگ توی خونه، تا آمار بیکارهای بیرون خانه انقدر زیاد نشود. و ما هم انقدر گیج نشویم بفهمیم آخر بیکارها کم میشوند یا زیاد!!!
مادربزرگ اصغر گفت: این که هر وقت میره بیرون میگه کار دارم، واسه همینه جزو بیکارها حسابش نمیکنن و سر کار نمیبرنش.
وقتی رئیسجمهور گفت دانشگاه رفتن باعث تاخیر در اشتغال است، مادربزرگ اصغر گفت: ننه منم از اول به این گفتم غلط کردی رفتی فوق لیسانس گرفتی، حداقلش مثل پسر گودرز خان، بیسواد و بیکار میشدی، خیالمون راحت بود. نمیدانیم چرا یک دفعه مادربزرگ اصغر به ما نگاه کرد و یک خاک تو سرتون هم به ما گفت.
مادر بزرگ اصغر میگفت خدا را شکر که رئیسجمهور انقدر به فکر حقوق شهروندی ماست و گرنه با این همه آدمهایی که حرف یامُفت میزنند، یارانه ما تا حالا قطع میشد و برادر اصغر واقعا دیگر به هیچ دردی نمیخورد.
مادربزرگ اصغر میگه اوضاع مملکت انقدر خوبه که این افغانیها هی میان ایران پناهنده میشن، گمونم تو مملکتشون خبری از یارانه نیست و میان اینجا تا یارانه بگیرن.
ما پرسیدیم: کاهش تورم یعنی افزایش آهسته آهسته قیمتها یعنی چه؟ ما نفهمیدیم! مادربزرگ اصغر به ما گفت: نفهمی در ذات شماست، یعنی اگر قیمتها یهویی بالا برود تورم نیست، میشود توهم! ما نفهمیدیم و مادربزرگ اصغر فهمید که ما نفهمیدیم گفت که باید اون آقای خندان که همش صحبت میکند و میگوید نه اینطور نیست که.... و حرفها را معنی میکند باید فردا پس فردا بیاید توی تلویزیون و منظور رئیسجمهور را بگوید.
مادربزرگ اصغر میگوید اگر این برجان (برجام) کاملا اجرا بشه، ما خیالمون راحته که دیگه مشغولالذمه آمریکاییها نیستیم و اون دنیا راحتتر از پل صراط میگذریم، همش ناراحت بودم اگه برجان (برجام) تموم و کمال اجرا نشه، فردای قیامت چطوری تو چشمه فتحالله خان نگاه کنم، خیلی سخته. مادربزرگ اصغر به خاطر این خبر خوش رفت و دو رکعت نماز شکر خواند. اصغر دَمه گوشه من گفت: فکر کنم پدربزرگم آقا فتحالله خان، مملکت رو به مادربزرگم سپرده و مُرده.
این بود انشای ما