«لوییزیتا همیشه شور و هیجانی داشت که او را پیش میراند. از خود سوال میکرد، هیچ وقت به جواب اول قانع نمیشد. گول ظاهر را نمیخورد. میخواست به عمق هر مسئلهای فرو برود. و تا وقتی که نتیجه مطلوب را به دست نمیآورد، آرام نمیگرفت.
آنسلما، برعکس همیشه دختربچهای سر به زیر بود. همیشه مطیع بود. تمام مادرها او را سر دست گرفته و به عنوان سرمشق نشان فرزندان خود میدادند. شاید هم همان تفاوت اخلاقی باعث شده بود تا با لوییزیتا دوست بشود. آن دختر برایش جایگاه یک جادوگر را داشت، یک پری افسانهای که با چوب دستی سحرآمیز او را به جهانها دیگری هدایت میکرد. جهانی که برای افقهای فکر او غیرقابل تصور بود. چقدر از آن بابت همیشه سپاسگزاری کرده بود.
یک بار به او گفته بود: وقتی با تو هستم انگار دارم به تابلویی نگاه میکنم که چند بعد دارد. من فقط همان طرحهای جلو را میبینم ولی تو به من گل کوچولوی آبی رنگی را نشان میدهی که در کوههای دوردست زمینه روییده است»
آنسلما معلمی بازنشسته است که همسرش را از دست داده و دو فرزندش دور از او زندگی میکنند. زنی مسن و تنها که در روزهای نزدیک به تولد هفتاد سالگیاش یک طوطی زیبا و مجروح را در میان زبالههای اطراف خانهاش پیدا میکند. ورود طوطی به زندگی بی روح و تنهای او شروع خیلی از تغییرات است. گویی لوییزیتو با پرهای رنگی و درخشانش آمده تا شوق و سرزندگی را دوباره در زندگی او بدمد. تامارو، نویسنده کتاب، داستان «طوطی» را یک روایت شاعرانه امروزی خوانده که تاییدی است بر نیروی حیاتبخش عشق و دوستی. او در وبسايت شخصی خود نوشتن این كتاب را تجربهای شیرین دانسته و در این باره گفته: «طوطی» داستانی غیرمعمول برای مخاطبانش خواهد بود كه در گام نخست، مرا در هنگام نوشتنش بارها شگفتزده كرد و در خود فرو برد و اميدوارم مخاطبان داستان هم حسی مشابه من داشته باشند.
اگر از تم عشقی تکراری داستانهای موجود خسته شدهاید، اگر دنبال روایتی میگردید که تازه و بکر و شیرین باشد، اگر فرصت خواندن رمانهای طولانی را ندارید ولی دلتان برای داستان خواندن تنگ شده و اگر دنبال کتابی میگردید که برای هدیه دادن مناسب باشد و هر سلیقهای آن را بپسندد، کتاب طوطی، را به شما پیشنهاد میکنم.
«صبح روز بعد با صدای ناقوسهای کلیسا که ساعت نه را مینواختند، به زحمت از جای برخاست. در عمرش هرگز آن طور شب زنده داری نکرده بود. خسته و کوفته شده بود، اما خستگیاش دلپذیر بود. کسی که دنبالش نکرده بود! میتوانست سر فرصت خانه را مرتب کند. اگر هم برحسب اتفاق فرزندانش به آنجا میآمدند، حاضر و آماده بود تا با لبخندی بر لب تصدیق کند:
حتی لوییزیتو هم از شب زنده داری شب گذشته، خسته به نظر می رسید. هنوز روی سه پایه نشسته، پرهایش را باد کرده و سرش را زیر یک بال خود پنهان کرده بود»
کتاب زیبای «طوطی» را انتشارات کتاب پنجره سال ۱۳۸۹، با ترجمه روان بهمن فرزانه در ۱۱۵ صفحه منتشر کرده است و در سال ۱۳۹۵ برای بار پنجم تجدید چاپ شده است.