به گزارش
بلاغ، خودش بود، واقعیِ واقعی، خیلی هم طبیعی بود، همهاش به ما لبخند میزد و برایمان دست تکان میداد، خیلی رعنا بود.
اطرافیانش خیلی خوش قد و بالا بودند و همگی مرتب، همهاش حواسشان به ما بود که زیاد راه نرویم تا خسته نشویم، داد نزنیم که صدایمان نگیرد، خلاصه یک کلام؛ مهربان بودند.
نمیگذاشتند زیاد به ما نزدیک شود، گفتند که سرما خورده و ممکن است به ما سرایت کند.
همه چیز خیلی خوب بود، شبیه یک رویا! در نیمه آخرین ماه پاییز.
ما برایش دست تکان میدادیم و او برایمان دست تکان میداد، تمام دانشگاه غرق در مهربانی بود، همه برای دیدن او آمده بودند، یک عالمه پلیس آمد تا او را از نزدیک ببینند، ما نعره میزدیم و به همراه ما دخترهای دانشگاه جیغ میزدند.
با هم میخندیدیم، حراست دانشگاه مهربان شده بود و با ما کاری نداشت، ما همه با هم قاطی شده بودیم.
همه آمدند پشت بلندگو صحبت کردند، بعضیها انقدر جوک گفتند که ما گلاب به رویتان... انقدر خندیدیم و خوش گذشت که یکی از دخترها از خنده لاک ناخنش کنده شد و پسرها داد میزدند: ولمون کن! ولمون کن.
حیاط را چه با سلیقه تزئین کردند، توی حیاط لوله گذاشتند که به همه آب برسد، اما یکی از بچهها میگفت این لولهها برای این است که روی آن بنشینیم و عکس یادگاری با او بیندازیم.
به همه بچهها گفت: دهانتان را باز کنید و حرف بزنید، هر چه دلتان میخواهد به رئیس جمهورتان بگویید، هیچ چیز را توی دلتان نگه ندارید که یک وقت خدایی ناکرده غمباد دانشجویی بگیرید.
یکی از پسرها انقدر دهانش را باز کرد و انقدر عَر زد که عَردانش پاره شد و لوزالمعدهاش به هوا پرتاب شد.
وقتی رئیسجمهور به ما میگفت "نقد باید مخصوصاً در دانشگاه آزاد باشد" ما همه شمعها را تکان میدادیم، یکی از دانشجویان گفت: پس نسیه چی؟ نسیه در دانشگاه آزاد نباشد؟؟
یکی از دخترها با شنیدن کلمۀ آزادی گریه کرد و به یک دختر دیگر گفت: بالاخره ما هم آزاد میشویم.
انقدر فضا شاعرانه شده بود که همه شروع به آواز خواندن کردند و برای رئیسجمهور بوس پرتاب میکردند و او هم برای ما قلب میفرستاد.
رئیس دانشگاه خیلی عوض شده بود و به ما قول داد علاوه بر کلاسها، سلف، سالن مطالعه و سرویس دانشگاه، خوابگاهها را هم مختلط کند.
دخترها اشک شوق میریختند و پسرها نعره شادی سر میدادند.
چه روز با شکوهی بود، خیلی به یاد ماندنی بود، رئیسجمهور مثل انتخابات مهربان شده بود.