اگر چه این عملیاتهای ناموفق به تعداد انگشتان دست نیز نمیرسد اما هر کدام از آنها ناگفتههای بسیاری را با خود به همراه دارد و یکی از آنها عملیات رمضان بود که خاطرات تلخ آن تا به امروز در ذهن این حقیر باقی است.
در سالهای اخیر از عملیات ناموفق کربلای ۴ و شهدای مظلومش بارها سخن به میان آمد اما کمتر از عملیات رمضان و در محاصره قرار گرفتن گردانهای عمل کننده و همچنین مشکلاتشان در منطقه شلمچه و پاسگاه زید، گفته شد؛ نمیدانم شهدای این عملیات از خدای خود چه خواستند که همچنان غریب و مظلوم باقی ماندند...
برای نخستین بار بود که گرمای بالای ۵۰ درجه خوزستان را تجربه میکردیم گرمایی که با رطوبت و شرجی بسیار زیاد شهر اهواز، نفس کشیدن را برایمان با مشکل روبرو میکرد.
خوب به یاد دارم که بعد از عملیات بیت المقدس به همراه نفرات باقی مانده از گردانمان به گردان ابوالفضل گروهان ۴ منتقل شدیم، گردانی که غالب نیروهایش از بچههای استان اصفهان و از شهرهای درچه، شاهین شهر و... بودند و جمع کمی از بچههای مازندران، گلستان، گیلان و تهران در این گردان حضور داشتند.
چند روزی بود که در شلمچه بهعنوان خط نگه دار مسقر بودیم با ورود ما به پایگاه شهید بهشتی اهواز (مقر اصلی تیپ کربلا در آن روزها) حال و هوای خاصی میان بچهها شکل گرفت، حال و هوایی که نشان از شکل گیری عملیات گسترده در آیندهای نزدیک را نوید میداد.
در واقع از فضای معنوی حاکم در نماز و یا مراسم پرفیض دعای کمیل و یا دعای توسل در میدان صبحگاه تیپ کربلا میتوانستنی این مهم را تشخیص دهی.
آن روزها در پایگاه شهید بهشتی، نمازخانه مستقلی که همه نیروها بتوانند در آن نماز بخوانند وجود نداشت و میدان صبحگاه بهترین مکان برای این کار بود، اما یک مشکل جدی وجود داشت و آن داغ بودن زمین میدان صبحگاه که از گرمای هوا چنان گرم میشد که پا رامیسوزاند.
چند شب قبل از عملیات اعلام کردند که به مناسبت شهادت آیت الله صدوقی مراسم دعای کمیل توسط برادر آهنگران در تیپ نجف اشرف اجرا میشود.
عجب شبی بود آن شب... اگر چه ۳۵ سال از آن زمان میگذرد اما نوحهای که آهنگران در آن مراسم معنوی خواند از یادم نمیرو، آه صدوقی کشته شد با لب عطشان و ...
به یاد دارم ماه رمضان آن سال هوای گرم تیر ماه در اهواز نتوانست مانع روزه گرفتن ما شود با همه آن گرمای نفس گیر و طاقت فرسا روزه گرفتن هم لذت و صفای خاص خودش را داشت.
چند روزی گذشت تا آنکه در روز ۲۳ تیرماه فرمانده گردان حاج علی فردوست دستور حرکت به سمت منطقه عملیاتی شلمچه را صادر کرد.
پس از طی مسیر جاده اهواز به خرمشهر به شلمچه رسیدیم، خدا رحمت کند جانشین گران شهید احمد کاکا و معاون گردان شهید سیدعلی امامی را که آن روز آرام و قرار نداشتند و دائما از این نقطه به آن نقطه میرفتند تا خدای ناکرده اتفاقی برای بچهها پیش نیاید.
هنوز هوا روشن بود که شام را دادند و با تاریکی هوا نمازمان را در سکوت مطلق منطقه، خواندیم , کسی نمیدانست ساعاتی بعد این سکوت معنادار با ریخته شدن خون بهترین یاران و فرزندان خمینی کبیر شکسته میشود.
هنوز دقایقی از خواندن نماز مخصوص شبهای عملیات نگذشته بود که گردان خط شکن به سمت خطوط دشمن حرکت کرد و گردان ما بهعنوان پشتیبان آماده بود.
به یادم است با شهید حسین دلدار و شهید احمد نصرت الدین از محمودآباد گرم صحبت بودم که به یک باره کل منطقه عملیاتی با صدای منفجر شدن مینهای منور موجود در جلوی خطوط دشمن، روشن شد.
شاید گفتنش آسان باشد اما باورش برای کسانی که فضای شبهای عملیات را حس نکردند، بسیار سخت است، واقعیتی که نمیشود آن را انکار کرد... تا چشم کار میکرد آتش بود و آتش، همزمان هواپیماهای دشمن نیز با پخش منور فضای منطقه عملیاتی را همانند یک روز آفتابی روشن کردند بچهها به شوخی به یکدیگر میگفتند ظاهرا منورهای دشمن امشب با ما یار نیست.
همراه با روشن شدن منطقه توسط منورهای بالای سرمان آتیش سنگین تیربار و آرپی چی عراقیها بر روی میدان متمرکز و در چنین لحظاتی دستور حرکت به سمت خطوط دشمن صادر شد.
ابتدا فکر میکردیم خط شکسته شد و در زیر آتش سنگین تیربارهای دشمن که هنوز برخیهایشان خاموش نشده بودند، به میدان مین وسیعی رسیدیم که واقعا وحشتناک بود. در آنجا با صحنههای دلخراشی روبهرو شدیم که گفتنش برای نگارنده بسیار سخت است.
در میدان مین و آن لحظات نفس گیر و دشوار شهید حسین دلدار به بنده گفت دواتگر یواشتر چه میکنی؟ سعی کن روی دست و پاهای قطع شده شهدا و مجروحان پا نگذاری ...
به هر طریقی که بود خط شکست اما صبح خودمان را در محاصره تانکهای دشمن دیدیم این لحظات در واقع چیزی شبیه به نبرد تانک با شکارچیان تانک بود، صدها تانک در محوری که در آن قرار گرفته بودیم روبهروی ما قرار داشت آن هم در دشت باز و چارهای جز عقب نشینی نبود.
هنگام عقب نشینی معلم شهید حسن تصفیه از ساری که انسان شوخ طبعی بود میکوشید تا به هر طریقی روحیه بچهها را حفظ کند و محاصره در میان تانکهای بی شمار عراقیها فرقی برایش نداشت.
گلوله مستقیم به همراه تیربار گرینوف و دوشکای تانکها منطقه را تحت پوشش خود قرار داده بود ، در این میان معلم شهید محمد حسننژاد از آمل با شکم به روی زمین افتاد و با دست دنبال عینک خود که چند قدمی آن طرف تر پرتاب شد، بود عینک را از روی زمین برداشتم و به وی دادم، با کمک شهید ولیالله استرآبادی (از گرگان) از روی زمین بلندش کردیم شکمش با تیر دوشکا پاره شده بود لبخندی زد و با همان چهره مظلومانه و دوست داشتنی و با صدایی آرام گفت: چیه دواتگر؟ نترس چیزی نشده اسلام به این خونها احتیاج دارد
.
انگار نه انگار که گلوله دوشکا شکمش را شکاف داده و رودههایش را به بیرون ریخته... به هر طریقی که بود وی را به عقب آوردیم اما چند روز بعد در بیمارستان به شهادت رسید.
یاد همه شهدای هشت سال دفاع مقدس به ویژه شهدای مظلوم عملیات رمضان شهیدان محمود خراسانی، محمد حسننژاد، مسلم محمدی، حسن تصفیه، ولیالله استرآبادی، محمد زمان چلچلایی، طلبه شهید اسدی و ... همواره گرامی باد.