تاریخ انتشاريکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۱:۳۱
کد مطلب : ۲۹۵۸۳۲
خرداد سال ۱۳۶۸ را خوب به خاطر دارم چند روزی بود که در روزنامه الثوره و القادسیه عراق خبر بیماری امام را در بوق و کرنا قرار داده بودند، ظاهراً بیماری امام جدی به نظر می‌رسید زیرا خوشحالی نگهبان‌های اردوگاه نشان دهنده‌ی این واقعیت تلخ بوده است.
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ، در تقویم تاریخ سیاسی کشور عزیزمان ایران؛ روزهایی وجود دارد که یادآور لحظاتی است که به واسطه‌ی حوادث و یا اتفاقات شکل گرفته در آن روزها خاطرات تلخی را در ذهن‌مان تداعی می‌کند.
 
از جمله اتفاقات ناگوار که در دورانی نه چندان دور مردم کشور اسلامی ام ایران را عزادار خود کرده بود، وفات پیر و مراد ما خمینی کبیر و یا بهتر بگویم آقا روح الله را می‌توان نام برد آقا روح اللهی که با شکل دادن انقلاب اسلامی در ایران دنیای شرق و غرب آن روزگار را به حیرت واداشته، و با نفس گرم مسیحایی خود جان تازه‌ای به حیات سیاسی مردم ایران هدیه کرده بود.
 
آن روزها نگارنده به اتفاق جمعی از دیگر دوستان آزاده در شهری که به نام زادگاه صدام لقب گرفته است، در اردوگاه ۱۲ تکریت به عنوان اسرای ایرانی و یا بهتر بگویم در اردوگاهی، که بدترین شکنجه‌ها در آن حاکم بوده است، حضور داشتم.
 
شاید شنیدن و یا گفتن واژه‌ی شکنجه به زبان خیلی راحت باشد، اما آنهایی که فرود کابل‌های فشار قوی برق به قطر یک لامپ مهتابی را بر بدن خود حس کرده‌اند و یا به جرم دست نکشیدن از اعتقادت‌شان ضربات مشت و لگد، تحمل  خوردن سیلی به صورت آن هم نه با دست بلکه با نواخته شدن دمپایی بر صورت خود را لمس کرده‌اند،  آنهایی که تنها به جرم خواندن دعا و قران و حتی نماز در نیمه‌های شب بارها با توهین و شنیدن جملات رکیک همراه با انداختن در چاه فاضلاب روبرو شده‌اند، و یا کسانی‌که طعم سختی فرمان بشین و برپاهای نگهبان‌های خل و چل عراقی در اوج گرمای طاقت فرسا در تکریت و یا دیگر اردوگاه‌ها را تجربه کرده‌اند ( که در بسیاری موارد به دو ساعت هم می‌کشید تا جائی‌که عرق از سر و روی بچه‌ها سرازیر می‌شد)، خوب می‌دانند که منظورم از شکنجه توسط نگهبان‌های بعثی عراقی که امروزه در نقش نیروهای داعش در این کشور مشغول به جنایت هستند، چه می‌باشد.
 
بگذریم، این وظیفه تاریخ است که بایستی بنویسد فرزندان و مقلدین آقا روح الله در اردوگاه‌های عراق با چه شکنجه‌هایی روبرو بوده‌اند؟ شکنجه‌هایی که به دنیای قبل از رنسانس در اروپا شباهت داشته است تا دنیای به ظاهر متمدن قرن بیستم؛ اگر چه در میان افکار ظالمانه شگنجه‌گران آن دوران و این دوران هیچ تفاوتی وجود ندارد.
 
نمی دانم آیا شهر تکریت با مردمانش هم نفرین شده‌اند یا نه؟ اما همین مقدار می دانم انگار آب و هوای این شهر نیز  همراه با مردمانش که شدیدا به صدام وفادار بوده‌اند، با ما همراه نبوده و همواره سر ناسازگاری داشته اند.
 
خرداد سال ۱۳۶۸ را خوب به خاطر دارم چند روزی بود که در روزنامه الثوره و القادسیه عراق خبر بیماری امام را در بوق و کرنا قرار داده بودند، ظاهراً بیماری امام جدی به نظر می‌رسید زیرا خوشحالی نگهبان‌های اردوگاه نشان دهنده‌ی این واقعیت تلخ بوده است، اما ما همچنان آن را جدی تلقی نمی‌کردیم، تنها سلاحی که در این شرایط بسیار حساس تسلی دلمان شده بود، بلند کردن دست دعا و درخواست از ذات اقدس الهی برای شفای امام بزرگوارمان کار دیگری از ما ساخته نبود، اگر چه قضا و قدر الهی بگونه‌ای دیگر رقم خورد.
 
 این در حالی بود که از دهم خرداد به بعد نگهبان‌های اردوگاه با خبرهای ضد و نقیض تلاش داشتند تا اعصاب همه را به هم بریزند، لذا جنگ روانی سختی  توسط آن‌ها در حال شکل گیری بود، هیچکس نمی‌دانست در ایران چه خبر است و همین موضوع فشار زیادی را بر عزیزان آزاده وارد می‌کرد.
 
یادم می‌آید دوست عزیزم آقای دکتر سید جمال مغزی، از بچه‌های لشگر نجف اشرف، یکی دو شب قبل از وفات امام به بنده گفته بود:  دواتگر اگر بیماری امام صحت داشته باشد و اتفاقی برای ایشان بیافتد وضعیت کشور چگونه خواهد شد....
 
عرض کردم سید جان نمی‌دانم فقط بایستی به خدا توکل کرد و.....
 
در افکار اما و اگرهای خود غوطه ور بودیم که آن چیزی احتمالش نمی دادیم شکل گرفت، اما همچنان باورش برای‌مان سخت بوده است. شب چهاردهم خرداد نگهبان‌های عراقی با خوشحالی وصف نشدنی خودشان را سراسیمه به کنار میله‌های آهنی آسایشگاه‌ها رسانده و خبر فوت امام را مطرح کردند، اما در آسایشگاه ۸، بسیجی عزیز ما حسن آقا اصغری‌نژاد از بچه بسیجی‌های شجاع و نترس لشگر همیشه قهرمان ۴۱ ثارالله تمام برنامه‌های آنها را به هم ریخت.
 
علی، نگهبان بسیار خبیث بعثی در آن شب نفس‌گیر ماموریت یافته بود تا خودش را به آسایشگاهی که حسن آقا در آن حضور داشته است برساند، چون از قبل با روحیه‌ی مقاوم ایشان آشنایی داشت، بدون مقدمه وی را صدا زد و با همان لحن مسخره‌اش، که تنها مخصوص خود او بود، اعلان می کند: خمینی موت؛ یعنی امام فوت کرده است، حسن آقا نیز با همان صبری که داشت بدون ترس و واهمه این آیه قران را برای پاسخ به بی ادبی نگهبان عراقی تلاوت نمود : یا ایها الذین آمنو ان جاءکم فاسق ..
 
"ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید اگر فاسقی برای شما خبری آورد، فوری تحقیق کنید مبادا به خاطر زودباوری و شتاب زدگی تصمیم بگیرید و ناآگاهانه به قومی آسیب رسانید. سپس از کرده خود پشیمان شوید."
 
علی نگهبان بعثی از شنیدن این خبر برآشفته شد و این خود بهانه‌ای برای شکنجه حسن آقا اصغری‌نژاد در فردای صبح بعد از آمار خسته کننده همیشگی‌شان گردید که این موضوع خود داستان مفصلی دارد.
 
چاره‌ای نبود و می بایست به تقدیر الهی تن داده و می‌دانستیم که برای همیشه امام را از دست داده ایم، اما باورش باز هم برایمان بسبار ناگوار و تلخ بوده است همه به یگدیگر می‌گفتند دیگر یتیم شده‌ایم و....
 
لحظات سختی را در روز ۱۴ خرداد سپری کرده بودیم و بی خبر از همه جا زانوی غم در بغل گرفته بودیم، هر کس در خلوتی که برای خود درست کرده بود؛ مشغول گریه و زاری شده، گریه‌ای که از عمق وجود بچه‌ها سرچشمه داشته است، فضای اردوگاه کاملاً فضای حزن و اندوه شده بود، لذا عراقی‌ها نیز که این موضوع را خوب فهمیده بودند تلاش کردند تا با افزایش تعداد نفرات در گوشه و کنار اردوگاه بر شرایط غیر قابل پیش بینی، آن روز تسلط داشته باشند.
 
همراه با این ماتم عظیم آنچه که بدجوری ما را اذیت می‌کرد این بود که نمی‌دانستیم اوضاع ایران چگونه است و چه کسی جانشین به حق امام خواهد شد و همان راهی را ادامه خواهد داد که بزرگ معمار این انقلاب آن را برای آیندگان ترسیم کرده بود.
 
نگرانی ما اگر چه جدی بوده است، اما این نگرانی تنها یک روز ادامه داشت زیرا با انتخاب خلف صالح ایشان مقام عظمای ولایت به عنوان جانشین برحق پس از امام، به تمام اما و اگرهای آن لحظات سخت پایان داده بود.
 
یاد و نام بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران امام خمینی(ره) همواره گرامی باد
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما