تاریخ انتشاريکشنبه ۹ تير ۱۳۹۸ - ۰۱:۳۸
کد مطلب : ۳۹۴۵۴۹
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ،... گاه ماه‌ها از فیض دیدارش محروم بودیم. به قم نمی‌آمد، مگر برای انجام ماموریتی و سر راهش، از ما وهمسر و فرزندش نیز حالی می‌پرسید. در یکی از همین ماموریت‌ها که به قم آمد، سری هم به منزل ما زد. چیزی نگذشت که با عجله کفش و کلاه کرد که برود. گفتم: کجا؟ گفت: وقتم کم است. باید برگردم خط. پس زن و بچه‌ات چی ؟ به آنها هم سری می‌زنم. گفتم، پس منو تا بازار ببر تا برای بچه‌ات چیزی بخرم. گفت، نه بهتر است شما با تاکسی بیایید. با تعجب گفتم: بازار که سر راه توست! با معصومیت خاصی گفت: ولی مادر! این ماشین دولتی است و استفاده شخصی از آن صحیح نیست. همین مقدار که شما درش را باز و بسته کنید و روی صندلی‌اش می‌نشینید، موجب استهلاکش می‌شود. این را گفت، سرش را انداخت پایین و رفت.
 راوی مادر شهید مهدی زین‌الدین نقل از کتاب «ما آن شقایقیم»
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

سینمای دفاع مقدس؛ محبوب و مهجور
جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
چرا مجازات ارتداد سنگین است؟
چهارشنبه ۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰