مردم، اطرافِ زمینهای زیر سیل رفتهشان جمع شده بودند، پیرمردی که دشداشه سفیدی بر تن داشت با شنیدن صدای استاندار چفیهاش را بر سرش جابهجا کرد و به سمت او دوید، از زیرآب رفتن زمینهایش میگفت و اینکه روند واریز وامهای بلاعوض به کندی صورت میگیرد.
کمی آنطرفتر دو جوان بیستوچند ساله بدون اینکه هیاهوی این جمعیت توجهشان را جلب کند با پاچههای بالازده روی سیلبندها ایستاده بودند و بلند بلند میخندیدند، شاید دلشان به صدای رسای پیرمرد گرم بود و مطمئن بودند که حرفهایشان را به گوش مسوولان میرساند.
علی یکی از این دو جوان بود که فارسی را با لهجه عربی صحبت میکرد او گفت: از نظر تامین موادغذایی مشکلی نداریم، الحمدلله همه نیازهای غذایی ما و خانوادههایمان تامین شده است، وسایل برقی مثل یخچال به روستای هوفل رسیده و بعضی از اهالی روستا این کمکها را دریافت کردهاند اما هنوز وسیلهای به دست ما نرسیده است؛ قرار بود 5میلیون تومان به عنوان جبران خسارت به ما بدهند که به حسابها واریز شده اما متاسفانه مشکل ما این است که هنوز امکان برداشت از حسابها وجود ندارد.
صگور بیت ابدیوی
مرد میانسالی که قوت کشاورزان روستایی در دستهای زمختِ پینهبستهاش جریان داشت قطرات عرق را با چفیهای که دور گردنش بود از روی پیشانی آفتابخوردهاش میگرفت، مسوولان را نمیشناخت و سردرگم میان جمعیت دنبال گوش شنوا میگشت، صدایش زدم و گفتم که خبرنگارم و از او خواستم حرفهایش را بزند، او گفت: ما 10خانواده هستیم و اسم عشیره ما "صگور بیت ابدیوی" است یعنی شاهینهای شکاری خانه ابدیوی؛ فصل کشت که شد کودهای شیمیایی و بذر گندم را بهصورت نسیه خریدیم و در ازایش چک کشیدیم اما سیل زمینهایمان را برد و 2فصل کشت را نیز از دست دادیم، ما با رضایت خودمان اجازه دادیم آب را بر زمینهایمان رها کنند تا شهر سوسنگرد زیر آب نرود و منتی نیست اما تنها درخواستمان این است که خسارات گندم، زمینهای کشاورزی و کشت تابستانهای را که نمیتوانیم انجام دهیم به ما بدهند. قرار بود 5میلیون تومان به ما کمک کنند، به روستاییان هوفل و اعچیسه نیز وام تعمیر منزل و خرید وسایل دادند اما هنوز چیزی به دست ما نرسیده است، تنها منبع درآمد ما مردان صگور بیت ابدیوی همین زمینهای کشاورزیمان بود که آب ثمرشان را با خود برد.
چند مرد دیگر از عشیره آمدند و دور مرد میانسال حلقه زدند،میوههای غیرت را میشد از صدای مردان صگور بیت ابدیوی چید، اتحادشان در کمک به یکدیگر مثالزدنی بود و همهشان با غرور سرشان را بالا گرفته و افتخار میکردند به اینکه رضایت دادند با زیرآب رفتن زمینهایشان شهر سوسنگرد طعمه سیلاب نشود.
خاکمان را نمیدهیم
به علت حضور استاندار و جمعیتی که برای دردودل با او آمده بودند، بیلهای مکانیکی که تا دقایقی پیش آدمآهنیهای بزرگ دنیای کوچک پسران روستا بود، سربههوا خاموش شدند؛ علی فرحانیِ 22ساله با بیتابی دور بیلمکانیکیاش میچرخید او گفت: من ساکن اهواز هستم اما طبق قراردادی که با فرمانداری بستیم بهصورت پیمانکاری به این منطقه اعزام شدیم تا سیلبندها را تحکیم و آب را از زمینهای کشاورزی مردم خارج کنیم اما بعضی از مردم روستا که به خاطر زیر آب رفتن زمینها و از دست رفتن منبع درآمدشان در مضیقه هستند با ما لجبازی میکنند و حرفشان این است که «حالا که زمینهایمان زیر آب رفته، عطای سیلبند را به لقایش بخشیدهایم و خاکمان را برای ساخت سیلبند نمیدهیم.»
علی به سمت بیلمکانیکیاش رفت تا با دست قسمت آسیبدیده را نشانم دهد و ادامه داد: البته با وجود از بین رفتن سرمایه و منبع درآمدشان حق با آنها است؛ ما به خاطر مردم اینجا هستیم اما گناه من چیست که دیروز نزدیک بود بیلمکانیکیام در آب غرق شود و حتی یک قسمتش نیز آسیب دید.
امیدی به شروع کشت تابستانه نداریم
تا در میان مردم بودیم حواسمان نبود اما وقتی به ماشینها برگشتیم و به خودمان آمدیم دیدیم که به یک آدم خاکی تمام عیار تبدیل شدهایم،علیرغم اینکه آفتاب هنوز با اقتدار بر آسمان حکمفرمایی میکرد لباسها را تکانده نتکانده به سمت روستای هوفل حرکت کردیم.
حجی عبدالحسین دستهایش را پشت کمرش حلقه زده و وسط جاده منتهی به سیلبند روستای هوفل ایستاده بود، استاندار نزدیکیهای سیلبند پای حرف مردم روستا نشسته و حجی عبدالحسین از فاصله چندمتری به جمعیت چشم دوخته بود، با عجله از کنار او رد شدم اما یک لحظه با صدای خشدار پیرمرد که به عربی از خودش پرسید "مگه با استاندار هم خانم میاد؟" به سمت او برگشتم.
به عربی با او احوالپرسی کردم و گفتم که خبرنگارم و برای شنیدن و منتقل کردن حرف دل مردم روستا آمدهام، حجی هم که انگار دلپری داشت با انگشت اشاره زمینهای کشاورزیاش را نشان داد و گفت: کشت من این است باباجان، خودت ببین که چطور همه آن زیر آب رفته است؛ هر اندازه که نیاز داشتیم به ما موادغذایی دادند و تامین هستیم، مردم هم کم نگذاشتند و کمکهای مردمی زیادی به دست ما رسید، هلالاحمر بستههای غذایی به ارزش تقریبا 200هزارتومان که شامل ماکارونی، کنسرو، روغن، ربگوجه و ... بود به ما داد، اما ناراحتی ما از این است که 13میلیون وام بلاعوضی که برای تعمیر و ساخت خانههایمان به حسابمان واریز شده است قابلیت برداشت ندارد و فقط هر روز به پیام واریزی آن در موبایلهایمان نگاه میکنیم.
ماشینآلات را برای تخلیه آب از زمینهای کشاورزیمان آوردند تا بتوانیم کشت تابستانه را شروع کنیم اما همانطور که میبینی حجم آب خیلی زیاد وعملکرد دستگاهها ضعیف است و ما امیدی به شروع کشت تابستانه نداریم.
استاندار کجاست؟
همینطور که به سمت جمعیت میرفتیم، مرد موتورسواری ایستاد و سراغ شفیعی را از ما گرفت، نفسنفس میزد و معلوم بود تازه خبر آمدن استاندار را و البته با نام اشتباه به او دادهاند، به او گفتم که فامیل استاندار شریعتی است و با اشاره دست استاندار را نشانش دادیم اما قبل از رفتن از اوضاعشان پرسیدم و او گفت: رمضان بنداوی و از ساکنان روستای هوفل غربی هستم، با رها شدن آب سیل دیوارهای خانههایمان خیس شد و حتی بعضا ترک برداشت و کاشیها هم ریخت.
او ادامه داد: برای تعمیر و نوسازی منازل وام 13میلیونی به حساب اهالی روستا واریز شد که بعضی از روستاییان تنها 5میلیون از آن را توانستند برداشت کنند؛ خود من با این 5میلیونی که از حسابم برداشت کردم فقط توانستم مصالح ساختمانی را تهیه کنم و هنوز تعمیر و ساختوساز را شروع نکرده پولم تمام شد.
این روستایی میافزاید: میگویند بقیه وام را زمانی میدهند که خانه را تکمیل کرده و کارشناس آن را از نزدیک بررسی کند! شما میبینید که تمام زمینهایمان زیرآب رفته و هیچ منبع درآمدی نداریم که با آن منازلمان را تعمیر کنیم از شما میخواهم که حرف ما را به مسؤولان برسانید و به آنها بگویید که حال مردم چگونه است.
برسان به دست سید القائد
به ساعتم نگاه کردم حوالی ساعت20 و چیزی تا سیاهپوش شدن آسمان نمانده بود، خسته از تلاشهای نافرجام برای گرفتن خاک سر و صورتمان به سمت ماشینها حرکت کردیم که باز با صدای دخترم دخترم حجی عبدالحسین به عقب برگشتم، رمضان و حجی عبدالحسین دنبال من آمده بودند آن هم زمانی که چیزی تا حرکت ماشینها نمانده بود؛ حجی عبدالحسین گفت: "ذمه ابرگبتچ ابنیتی اذا ما وصلتی سلامنه و حچینه الی سید القائد"، یعنی دِینی است بر گردن تو دخترم اگر سلام و حرفهای ما را به رهبر انقلاب نرسانی.
با لبخند از آنها خداحافظی کردم، نزدیکیهای ماشین، مهدی، پسربچه 10ساله روستای هوفل غربی که از سیاست فقط نام ریاست جمهوری را بلد بود گفت: به روحانی بگو برای ما اسباببازی بیاورد و با شیطنت به جان علفهای کنار آب افتاد بعد گویی چیز مهمی یادش آمده باشد گفت: نه نه، به روحانی بگو برای ما اسباببازی و دوچرخه بیاورد، حیفم آمد از لبخند بامزهاش عکس نگیرم و عکس مهدی حسنختام سفر یکروزه ما به روستاهای سیلزده سوسنگرد شد.