زندگی اش با تحقیر همراه بود و به بطالت گذشت. از مهر مادر و سایه پدر بهره ای نبرده و مدام در لجنزار مواد افیونی غوطه ور بوده است. می گوید اعتیادش را از مادرش به ارث برده و آن را به فرزندانش منتقل کرده است. علاوه بر زندگی خود و فرزندانش زندگی چند نفر دیگر را نیز دود کرده است. چند ماهی است که در کمپ به سر می برد و به خاطر دوری از فرزندانش اشک در چشمانش حلقه می زند و شروع به باریدن می کند. زن جوان می گوید: 8 سال است که از فرزندانم به خاطر بی لیاقتی و عدم صلاحیت ام دور هستم و شب ها خواب آن ها را می بینم و به حال خودم و آینده آن ها گریه می کنم.
معتاد Addicted به دنیا آمدم و فرزندانم را هم معتاد به دنیا آوردم. مادرم تا 10 سالگی به من مواد می داد و وقتی به بیماری مبتلا می شدم به جای درمانگاه سر و کارم با سیخ و سنجاق بود. به خاطر شرایط وخیم زندگی مان رنگ مدرسه را ندیدم. البته تنها نبودم، خواهر و برادرهای بزرگ ترم هم در دود غوطه ور بودند.
بعد از 10 سالگی مادرم پول به من می داد و خودم به خانه ساقی به نام منصور می رفتم و مواد می گرفتم. ساقی گاهی در ازای دادن مواد به صورت رایگان، من را مورد آزار قرار می داد و با وجود اطلاع پدر و مادرم هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. رابطه شیطانی و زندگی من با ساقی مواد چند سالی ادامه داشت تا این که سر یک ماجرا از او جدا شدم.