بابا رجب در زمان حیاتش گمنام بود، گمنامی حاج رجب با گمنامی خیلیهای دیگر فرق دارد، زیرا حتی در شهر و دیارش باتوجه به مجروحیتی که داشت تا پایان حیاتش گمنام باقی ماند و ثابت کرد در کشورمان هستند کسانی که آرامش و سلامتی آحاد جامعه به قیمت از بین رفتن آرامش و سلامتی آنها رقم خورده است.
آری مجروحیت وی از جنس دیگری به حساب میآمد، مجروحیتی که موجب تغییر چهره و حضور کمرنگ وی در جامعه شد؛ آنقدر مظلوم بود که برخی صورت زیبایش را با جذامیها اشتباه میگرفتند.
چقدر این مظلومیت در یک جامعه سخت است، جامعهای که افراد آن ندانند امنیتشان را مدیون صورت زخمی فردی هستند که او را جذامی مینامند و...
آری با با رجب عزیز ما، این مرد اسطورهای مثل بسیاری از بچههای جنگ نه به چپ گرایش داشت و نه به راست، بلکه تا آخر حیات پر رمز و رازش همچنان بر سر آرمانهای مقدسی که در گذشته نه چندان دور مسیر زندگیاش را تغییر داد، ایستاد.
اگرچه چهرهاش به دلیل اصابت ترکش به کلی تغییر کرد اما لحظهای تغییر چهره و ماهیت نداد و مانند برخی امروزیها هیچگاه نان، نام و نشانهای فریبنده دنیایی نتوانست او را مجذوب خود کند، و گمنام ماند تا نشان دهد دنیا با تمام زرق و برقش برای او معنایی ندارد که بخواهد آرمانهایش را فراموش کند.
آرزوی آنچنانی و طول و دراز هم نداشت، او در مصاحبه با یکی از خبرگزاریها مهمترین آرزویش را دیدار و ملاقات با آقا و مقتدای خود سید علی خامنهای عنوان کرد و چه زیبا به آرزوی خود در ۱۱ فروردین ۱۳۹۴ رسید.
ای کاش فرصتی فراهم میشد تا همه حاج رجبهای کشورمان قبل از سفر به دیار آخرت به آرزویشان، دیدار با امام خامنهای عزیز دست یابند.